بهار ، بهترین بهانه برای هر آغاز ...


سالی دیگر گذشت ..

با همه خوبی ها و بدی هایی که باید با ورق پاره های 88 به ذهن سپرد !


قلبها در انتظار انقلاب ، و حال ها در انتظار تحول !

پس دست به درگاه تویی دراز میکنم که هیچگاه تو را آن چنان که شایسته اش بودی ستایش نکردم ای مقلب القلوب وای محول الاحوال ...


در این نوروز، نو کن مرا از نو ! مرا پاک کن ، مرا به درد پاک شدن این شکوفه ها مبتلا کن. این درد های پست را جدا کن از من و به آن مقام برسانم که درد متعالیت را در وجود بپرورم!


بگذار که بپیچم به خود ، زجر بکشم و پوست بترکانم و وقتی که آفتاب مهربانیت به صورتم خورد درد این پاکی را با دنیا عوض نکنم !


و دور کن از من "دوست داشتن " هایی را که مرا از "دوست داشتنت" باز میدارد.


و برسان آن یگانه یار را همان کسی که خود به جای منتظَر بودن ، منتظِر است !

آری ، در انتظار ما که برگردیم

پس در این بهار برگردان مارا...


اللهم عجل لولیک الفرج ...



این روزها


عصبانیت مسخره است این روزها !

و گریه ، مسخره تر ...


تو به قصه هایی که میخواندیم "عادت" کردی

خب من هم "عادت" میکنم به غصه هایی که مرا میخوانند !


قهرمان که نه !

دلقک نمایش های مضحک روزگارم این روزها....


درد نان ندارم ولی نمیدانم چرا

به احمقانه ترین شکل

صورتک میزنم

و از پشت صورتک با  اشکی از سر دلسوزی 

 دست تکان میدهم

برای کسانی که حاضرند پول بدهند

تا به دماغ قرمزم بخندند!!


{"تنهایی" تنها شایسته خداست! ، و تنها هدیه ی خدا به بندگان ساده دلش !

{یا انیس من لا انیس له ...ادرکنی ...

ای همنشین کسی که همدمی ندارد ....

اصل


تقدیم به آن دویی که "دوست " میخواندمشان :



خاک سیاه اینجا ریشه ام را خشکاند

خورشید بی رحمش برگ هایم را سوزاند

ومردمانش شاخه هایم را به غارت بردند...


حال چیزی نمانده

از آن درختی که میگفتی سایه میبخشید ، بی منت !


پوسیدم 

کنده ای بی رمقم

که حتی تبر ها شوق وصالم ندارند!


در این بهار اگر یافتی مرا

شاخکی از خود جدا کن

و پیوند بزن مرا به هستی بی پایان خود .


نهالی دوباره بکار مرا

من زنده میمانم !


برمیگردی

بر میگردم

و همانجا که زندگی را گم کردیم 

دستهایمان گره میخورد ، دوباره...


من به معجزه ی بهار ایمان دارم !



پ ن: (باربط)

{خاک خشک اینجا وطنم نیست ، به باران برمیگردم ، به کوه ، به آنجا که احساسم آنجاست ...

{کل شی ء یرجع الی اصله ی ...

من مادرم


اولین قطره که بارید 

دانستم شعری در راه است ...!


هنوز ولی نمیدانم 

تو نوشته هایم را شعر میکنی 

یا نوشته هایم تورا مثل یک شعر 

بی صدا به دنیا می آورند ؟


نمی دانم

من رنج ها را شعر میکنم

یا رنج ها مرا شاعر ؟


به هر حال هر چه که هست 

دلم نمیگیرد از این فراق های پیاپی !


تو نمی گریی از این تولد 

پس من هم نمیخندم 

                             

             چرا که من ، 

درد زاده شدنت را می چشم 

آن زمان که از دهانم متولد میشوی !


آری 

من 

مادر هزاران شعری هستم 

که هر کدامشان 

وقت میلاد 

هزاران غم بی وزن 

غم سپید 

غم بی قافیه 

روی خطوط دفتر زائیدند!



پ ن: (بی ربط!!)

{هستند کسانی که هنوز فرق میان "لطف" و "وظیفه" را نمیدانند !

{ این بار هم بی آنکه پیدایش کنم ....


آریای نجیب


تو را به نیرنگ شعار ها 

به ریای رنگ ها 

                    نمی دهم !


سینه ام مکان امنیست برای گلوله هایی که تو را هدف میگیرند!

و مشتم ، قدرتمند تر از هر گلوله ای !


خاک تو را خون "امیران"  به عرش برد!

پس بوسه میزنم به خاک تو

که "امیرهایی کبیر " در آن خفتند!

و "لاله ها " از پسشان بیدار شدند!


گرگ ها قصد گربه ی نازنین من میکنند.!

و بی خبر از این :

                       "که هر گلبانگ تکبیر، تیغیست بر گلوی گرگ...!"



آریای من !

                       تو را به قیمت ارزان یک دو دم قدرت 

                       به بی ارزشی  واق واق دو سگ 

                       تو را  

                               _ حتی_ 

                                            به قیمت جانم نمی دهم !



ایران ، وطنم 

تو را به ریای رنگ ها 

به نیرنگ شعار ها 

                          نمی دهم !




 

سی ماه !

به یاد امتحان آخر ، دیدار آخر ...


تو دیر رسیدی

و گونه هایت سرخ دویدن بود!

من سلام کردم، تو سر تکان دادی !

      - سکوت امتحان موحش بود -

همینکه رد شدی ، دنیا تمام شد و بی قراری ها شروع ...


من 

از آن خرداد تلخی که ماند گوشه ی ذهنم 

از آن روزی که تشویش تو زهر شد میان لبهایم 

من از همه ی این روزها دلگیرم !


در  همه ی این هزار و سیصد و بیست و دو روز

تو معنای دقیق آن چیزی بودی  

که دیگران "فراق" می خوانندش!



پ ن : از این کویر خسته ام . از این خاک خود خواه . (که روزی عاشقش بوده ام !)

- : کاش صبح که بیدار شدم از این سه  سال آخر زندگی چیزی به یاد نیاورم!


قاتل


نه چشمانت را بستم 

نه کفن بر پیکرت پوشاندم ...

تنها نشستم به تماشای دفن شدنت 

زیر غبار شیشه ی قاب !

شهریار کوچولوی من از آسمان می آید

من فقط یک "دوست" میخواهم 

که بیاید در پاییز خاطراتم قدم بزند

و روی  برگ های زرد دلتنگی راه برود 

و من از دور تماشایش کنم ...

و این سهم زیادی نیست !

.

.

من فقط یک "دوست " میخواهم

اهلی هم اگر نبود ، نبود! 

قول میدهم زیاد نزدیکش نشوم .



پ ن: لئون ورث(کسی که آنتوان شازده کوچولو را به او تقدیم کرده) 6 ماه پس از مرگ آنتوان کتاب به دستش رسید !!!و آنوقت بود که  فهمید آنتوان چه کرده. 

چند روزی هست حسابی فکرم به این است که ورث بعد از خواندن این کتاب چه قدر گریه کرد ؟؟

دقیقا بدون عنوان

به آوای بی صدای تنهایی ها:



زمستان نزدیک است 

حالا که رفته ای

کاش لا اقل ‍‍‍‍ژاکت گرم دوستیمان را

تار به تار و پود به پود

اینقدر راحت از هم باز نمیکردی !

شاید به حرمت همان هم که بود یخ نمیزدم! 


گیرم کسی پیدا شود ...

مطمئنم که ژاکتش بوی کسی دیگر میدهد !


حالا بعد این همه مدت 

لا اقل خوبی اش به این است که رنج ها  

شاعرکی از من ساخته اند !


و بغض ها

کنار واژه های از تو باوفاتر جایشان امن تر است!



من میتوانم...


می لرزم 

اما مثل یک پالتو 

      -که سرما را در ابهت خود آب می کند-  

رنج هایم را به سخره میگیرم !!

اینجا یک وبلاگ سیاسی نیست

با سلام

قابل توجه دوستان محترم: اینجا یک وبلاگ سیاسی نیست  

پس با عرض معذرت نظرات سیاسی تایید نخواهند شد . دوستان محترم بهتر است بیش از این قدم رنجه نفرمایند و با نظرات و حرف های مستند و مستدل (!!!) خودشان بیش از این مارا به فیض نرسانند .

 اینجا وادی بی ریاو پاک ادبیات است . پس به ریای سیاست آلوده اش نکنید.  پست قبلی هم یک پست سیاسی نبود دردلی بود و دفاعی در مقابل دین و اعتقاد ...


یا حسین ...

کربلا بود و آسمان نیلی 

خورد بر گوش کودکان سیلی 

کم کم از یادمان مصیبت رفت 

کربلا شد دو روز تعطیلی ...!

(حسن باقری )


     امروز مظلومیت حسین بیش از پیش حس شد ، حتی بیشتر از خود صحنه کربلا... 

امروز و امشب همه سوگوارند . سوگوار بدنهای چاک چاک

و گوش های پاره ی  بی گوشواره

و صورت های تازیانه خورده ...

امشب شب غریبی یتیمان است در خرابه های شام

و رقیه گله از بدی شامی ها به بابا میکند

و امروز از ما گله خواهد کرد که چگونه غمش را فراموش کردیم و ...


     امروز کسانی ، چون شمریان صحنه ی کربلا

 که پس از جنایتشان هلهله و شادی سر دادند ،

در خیابان ها به راه افتادند و به جای ماتم بر حسین و همدردی با زینب ،

با سوت و کف ، عاشورا را به سخره گرفتند !

 

 

سنی ها برای حسین  بر سر و سینه می کوبند

ارمنی ها برای عباس سفره می اندازند

مسیحی و یهودی حاجت از دست های کوچک رقیه میگیرد

وما....

یا حسین ! ای پرچمدار آزادگی ، عاشورا زین پس برای ما هر روز است

و میگرییم ...

نه بر زخم های تنت

نه ماتم   بر تشنه بودنت

و نه عزا بر کشته شدنت

چرا که تو سیراب همیشه زند ه ای

 

 میگرییم بر مظلومیتت

چرا که امروز اینجا کربلایی دیگر بود

کربلایی  چون کربلای سال شصت و یک 

که منافق حق تو را لباس باطل پوشاند و نشان مردم داد 

و آنها با وضو و قرب الی الله برروی تو شمشیر کشیدند.!!

و امروز هم ، اینجا باطل ، لباس حق پوشیده

وچشم های بصیرت  کور شده 

ولی حق پوشیده نخواهد بود

و عاشورا پرچمی است که تا ابد از اهتزاز  باز نخواهد ایستاد. 


یا صاحب الزمان

آقا بیا ..

بیا و شمشیر حق بکش بر این باطل

بیا و پاسداری کن

 از  سبزی ِ سیادت زهرا و علی ، از سبزی ِ شهادت سرخ حسین 

و از دست نااهلان بگیر این سبزی دروغین را

و انقلابی سبز به پا کن زیر لوای پرچم سبز علوی !

 

 

 

آزادی

اینقدر  دستانت را به هم نفشار

این دوست داشتن نفس گیر است

       بسته راه گلویم را!

   ..

   ..

خودم را به مردن می زنم 

همینکه مشتت کمی  باز شد ،

    پرواز می کنم!


حتی پرنده ها هم روزی از آسمان خسته می شوند .! 


غدیر ، طلوع ولایت

دشتی نظاره گر این شکوه 

که هر که را من ولی ، زین پس علی ولی 

ناگه

خورشیدی میان دستان برگزیده و برتر جان گرفت 

آیه ای نازل شد 

و برکه ای مفتخر شد به نام یک عید...!


عیدتان مبارک  

کویر

کویر ، 

نه تنها عظمت 

که حرمت هم دارد ...

مروارید دانه های خیس زحمت 

که زیر سوزش تازیانه ی آفتاب 

از صدف پیشانی به خاک می افتند 

ستاره های کویر اند...!

روز ها به روی خاک و

 شبها به صفحه ی آسمان ...!



اثبات بودن

هر چقدر هم که به خود تلقین کنم

وجود ندارم ، نیستم 

باز هم برای دور کردن یک مگس مزاحم 

دست تکان میدهم دور سرم 

و این 

دقیقا اثبات بودن است ...!





برای زنده ماندن فقط هوا لازم نیست 

اما برای زنده نماندن ، نبود هوا کافیست !

سفر به سمت مشرق نور

همه آنها که کبوتر همانجا نیستند ..

بعضی هاشان ...


کبوتر دل من هم چند روزی میشود که رفته سفر ...