طراوت باران کفاف نداشتن های من است


آغاز و پایان دنیای من همان شبی بود که هم آسمان و هم چشم های مادر آیه هایی خیس تلاوت

می کرد.و همین یک آیه کافی بود برای ایمان آوردنم. و اصلا کل دنیا همین یک آیه بود و بس.

برای بهار زاده ای چون من طراوت همین باران کفاف همه نداشتن های دیگر بود.

.

.

 من بعد از چشیدن طعم های بارانی این دنیا سرم را گذاشتم و برای همیشه خوابیدم و همیشه

خواب باران دیدم و همیشه تازه بودم از ترنم شبنم مانده از شبگریه ها به روی گونه هام. 

برای من همان عمر چند لحظه ای کافی بود. لحظه های دیگر دنیا ، وقت گذرانی های

بی فایده ای است که مجال باران دیدن و باران شدن را می گیرد از آدم .

برای من همین کافیست که هر سال دهمین روز بهار بیرون بزنم

و زیر باران آسمان وطنم بدوم

و بعد دوباره به دنیای خواب برگردم

و تا دهمین بهار بعد خواب باران ببینم ..