هزارمین ...

صد بار سرودم ، صد و یک بار ، ولی کافی نیست 

این سجده و این لابه و این شرم دگر کافی نیست 

خواهم که دمی از سر اخلاص روم بر در دوست 

هر روز گنه کردن و صد توبه بی شرم دگر کافی نیست !

همدردی با تو ، ای ستاره

پیشگفتار : می گفت تا مساله کشور خودش را حل نکند به تو فکر هم نخواهد کرد !

حالا مسایل بحرانی (!!!) اینجا چه بود  ؟؟ نمیدانم ...*




ناراحت نباش عزیز 

چه او فکر بکند ، چه نه 

چشمان تو هنوز بارانیست !


حتی نوشته های من  

آفتابی به چشمان تو نمی تاباند ...!


من میدانم 

که فردا باز هم 

با اولین شیون پشت پنجره 

ستاره ای بیوه خواهد شد 

و دخترکش یتیم...


راستی رشیده !

تو هم تا ابد منتظر بمان 

آخر پسر بلند قد همسایه ...


پ ن *: نمی خواستم اینجا را سیاسی کنم ولی بخاطر ستاره این سکوت شکست !

پ ن **: شاید خیلی ها دیگر نیایند ..



آرزو

نمی خواهم اسب های سفید آرزو

بهانه ی من شوند 

برای دیدنت...


چیزی نمی خواهم 

و برای من 

همان شاخه ی صداقتی که بر لب داری 

و آن رد نورانی عشق بر سینه ات

کافیست...


چیزی نمی خواهم 

چرا که اسب ها دیر به مقصد می رسند .


تو 

ولی 

زودتر بیا ...

ای تو که همه اسب ها 

آرزوی مرکب بودنت را دارند !


فقدان تو ، همه دل ها را نالان کرد ...


پس از اینکه این ماه به پایان رسید 

و زمانش سپری شد و عدد ایامش به پایان آمد، مفارقت کردیم از او  

و با او هنگام فراق وداع کردیم ...


سلام* ما بر تو ، ای گرامی ترین یار و مونس ما در همه دور روزگار 

ای بهترین ماه عزیز در گردش تمام ایام و ساعات زمان ..


درود بر تو ای شهر الله اکبر ، ای ماهی که در آن آرزو ها به اجابت نزدیک میشود .

درود بر تو ای ماه ! دیروز چه قدر حرص و اشتیاق به دیدارت داشتیم ، و فردا چه قدر شوق ما به دیدارت شدیدتر خواهد بود ...!


ای خدا کرم کن و این عمرم را به رمضان سال دیگر رسان و در آن مرا یاری کن که عبادتی شایسته تو انجام دهم !

سلام بر تو ای ماهی که همدمم بودی و بهترین ساعاتم در کنار تو سپری شد ..

فقدان تو همه دل ها را نالان کرد ،

تو در گذشتی و درد فراقت دل ها را دردناک نمود ...!**



*: عرب به هنگام وداع و خداحافظی نیز سلام میکند 

**:(قسمتی از مناجاتام سجاد (ع) در وداع با ماه مبارک رمضان)

آقای مهربان شب گرد








ای زائر همیشگی کوچه های شب

ای پدر همیشه ناشناس یتیمکان



مرهم زخم های همگان بودی و تو را کسی مرهم نبود

درد های همه را شنوا بودی و

کسی شنوای درد تو نبود

یارای شنیدن درد های متعالیت نبودشان


و درد هایت را

از گوش چاه

به دل زمین نعره میزدی !


و چاه

این دیرینه یار

پس از فاطمه ...!


و چه درد مضاعفی ...

که از نعره هایت هم

سکوت غفلت کوفیان نمی شکست



و امشب که ،

چراغ چشمان خسته ات خاموش شد

برق ذوق نان جو در چشمان یتیمان بی فروغ گشت !



آقای مهربان کوچه گرد!

چه غریبانه زهر و شمشیر

پاسخ سلام هایت شدند

چه غریبانه رفتی ..!



و حال بعد از تو

کوچه های رنگ و رفته شهرمان

بی شبگرد می ماند !

و یتیمانمان  بی پدر ...

و زخم هایمان بی مرهم ...

...۲

انگار  

تا آسمان چشمهایم را بارانی نکنی   

دستبردار این دل ابری نیستی ...! 

اما مطمئن باش  

این بار  

حتی اگر  

سیل هم بیاید  

به پاهایم می گویم  

راه خانه ات را گم کرده ام ...! 

  


بیا  

ولی نه به این خاطر که من دلتنگم  

نه بخاطر جای خالی تصویر دو نفره مان  

روی شیشه ی پنجره !

اینبار برای تسکین بی قراری  

 آن چیزی که  

در سینه ات می تپد بیا.

هلال ضیافت

این روز ها به بال ملائک نزدیک تر میشویم  

ماه خداست دیگر ...  

به دروازه های تمام باز عرش نزدیک میشویم ! 

 راستی ، میدانستی ؟

در روزه هر چه تشنه تر شویم  

سیراب تر میشویم ...؟!

...1

برای شادی روح زخمی ام  

همه ی پنج شنبه ها را  

فریاد خیرات میکنم ...!

ودر هیاهوی خسته ی این فریاد ها  

صدای فاتحه نخواندنت...!  


 

مرده ام   

.

 کسی نیست روی قبرم  

گل پرپر کند ...! 

 

و تنها فایده مردنم همین میشود  

که گل ها کمی بیشتر زنده می مانند!

حضور و ظهور

 شاید این روز ها  

خیلی ها  

  "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را  

برای آمدنت زمزمه کردند ...! 

اما کدامشان یک بار دلشان شکست و  

اشکشان زمین گونه شان  را آبیاری کرد ؟ 

.. 

پس هنوز هم برای آمدنت  

دعای فرج ها باید خواند ...  

 

 می آیی  

فقط کافیست باورمان شود ... 

  ولی آقا ... 

چه میشود امروز که روز حضورتوست  

بهانه ای شود برای ظهور ؟! 

رژه

صورت به صورتم که میگذاری  

هوای شرجی نفس هایت  

می وزد به گردنم ! 

و پیاده نظامان مژگانت  

رژه می روند در انحنای خیابان گونه ها...!  

بالا... 

پایین... 

بالا.. 

پایین 

.. 

 

...

لیلای من  

این روز ها روز های خوبی نیست  

این روز ها که تو به لیلای درون قابت دل بسته ای  

و لیلا بودن خود را از یاد برده ای...! 


 

محبت یخی ، عشق یخچالی ..! 

گلم ... 

دست های همیشه  گرم الهه ها که  

به خونِ یخ ِ بی وفایی ها آلوده نمیشد ! 


 

رویا هایم را پاک و زلال کردم  

تا مثل آینه ها باشد ! 

دریغ ..  

که عمر آینه ها کوتاست! 

خدا، غریب ، اینجا...

هنوز بشر گامی به سوی فهمیدن درخت بر نداشته 

و کسی نمیداند که اگر پنجره باز شود ، زاویه تفکر مغز انسان تغییر خواهد کرد !

 

نمیدانم  

شاید کسی تا به حال درک نکرده 

 که اگر قضیه آپارتمان در علم هندسه شهرسازی 

 اثبات نمی شد ،  

خدا کمی نزدیک تر بود  ...! 

چند شعر کوتاه

دلم نگرفته از اینکه رفته ای  

دلگیرم از همه ی دوست داشتن هایی که گفتی و نداشتی 

  


آه مهتاب به دیواره ی خورشید چرا می تابی ؟ 

به شب خفته دلان هم کمکی نور بریز..! 


 

از گلایه ها که بگذریم  

لبخندت بهترین بهانه تماشای توست ..! 


 

بی خیال

 تقدیم به شرقی ترین الهه ی شبهای ستاره ای کویر

اگر امشب به وادی سخن های من بیایی  

چیزی جز گله نخواهی شنید...!  

اما می دانم ، فردا که شود  

باز هم بی خیال از همه چیز  

ساده تر از همیشه  

دوست داشتنت را ازسر میگیرم !

میلاد یک الهه

به مناسبت 28 خرداد  

روز میلاد عزیزی که همیشه برایم عزیز میماند، حتی اگر از آن من نباشد   

تولدت مبارک ... ای همه عشق ... ای همه ... 

 

 برای م.ط

 

   سحر از رایحه ی عطرِ بهاران سرشار

                   جامِ گل از میِ شبنم لبریز

                   و بلندای حضورِ خورشید

                   جوهرِ زرد به آبینه ی پهناورِ دریا می ریخت !

                   و افق از گره آبی وزرد چه فسون ها که نکرد! 

               -        صبحِ زیبای بهارینی بود

                                    

        باری امروز پس از مدت ها ،

         آن بهارین صبح تکرار شده است !

         و من از پنجره ی سبزِ امید

         شعرِ بی قافیه یِ « عشق » و« زمان » و « هدف » و « ثانیه » را

         به جهان می خوانم

             در رگِ شعرِ من امروز فقط

             شادیِ « آمدنت » می جوشد !

             و به این علت من ،  

             هرچه "اندوه " و "غم" و "غصه" و "تنهایی" را

              دور خواهم کرد از این شعر عظیم ...!

       این فقط شعر ی نیست  

       که زبانم گفته !

      همه احساسم را واژه واژه به سخن آوردم !

                

              امروز ، روزِ میلاد و جوانه زدنِ هستیِ توست

          و در این روزِ بزرگ ، روحِ من پرواز خواهد کرد تا

          خبرِ آمدنت را به همه عالمیان مژده دهد ...!

شبی

 برای "م.ط" به یاد شبی که نبود ...

 

امشب  

   هوای این شهر  

   خالی از نفس های توست . 

و اتاق ، دوری تو را با پنجره درد دل میکند  

 

تو نیستی و حتی آسمان هم امشب  

نبودت را فریاد می زند. 

و چه غمگین می بارد ... 

            همانند چشم های من  

امشب که نیستی  

     من هوای بدون حضور تو را تنفس می کنم 

و زنده ماندن بی تو چه زنده ماندن دردناکیست ! 

... 

امشب  

   نبض تو در رگ شهر دیگری می زند  

و تو در رودی دیگر در جریانی  

        - خوشا به حال ماهیان آن رود -  

  ولی درهر کجایی  

زودتر بیا  

   که ماهی تنگ دلم بی قرار توست!  

پنجره

پنجره

من چه آرام امشب زورقِ وسوسه ی پنجره را می بینم

که مرا می خواند

باز امشب رازی ، پشت این پنجره پنهان شده است

پشت این پنجره چیزیست که افسون شده با ظلمتِ شب

کاش ازین پنجره پیدا می بود :

رقص آب و پرش مرغابی

گریه ی ابر ولی ،  

 خنده ی سرخ ِ گلی سرخابی

وزش ساده ی باد ، لرزش شاخه ی بید !

کاش ...  

کاش اینان همگی پیدا بود

کاش این پنجره راهی به ترنم ها داشت !

من فقط لغزش آرامش را

لب این پنجره حس خواهم کرد ..!

لب این پنجره ای کاش شود

بغلی نغمه ی آرامش کاشت ...!