یک دلنوشته شبانه

هنوز بعد از این همه مدت
همه چیز اینجا بویِ خیس شعر تو را می دهند ...
.... و حتی بوی تو را
انگشتانم ....
بوی نوشتنت را می دهند.!
دفترم .....
بوی نگاهت را می دهد !
- وقتی با شوق به نوشته هایش نگاه میکردی ... –
و تلفن بعد از این همه مدت
هنوز هم بوی صدایت را میدهد .
...
...
تو در وجب وجب زندگی من
خاطرت را جا گذاشتی !! ...
به هر چه نگاه کنم تو را به یادم می آورد.
...
...
من به خودم هم نگاه کنم
یاد تو می افتم ...
پس چرا انتظار داری فراموشت کنم ؟؟؟؟
چطور ؟؟؟؟؟

میلاد

باز هم به یاد قیصر و این شعرش :

کوچه های خراسان تو را میشناسند ....

میلاد سراسر نور شمس الشموس  امام الرئوف علی ابن موسی الرضا (ع)

                                بر دلدادگان آن حضرت مبارکباد..

به یاد قیصر...

دو روز دیگر که بیاید یک سالی میشود که رفته ...
...
حرفی نیست که بگویم ...
سکوتش خود معنای کامل همه حرف ها بود ...

همزاد عاشقان جهان :
... اما
اعجاز ما همین است :
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را
با هم یکی دولحظه بخوانیم ما بیصدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق میزدیم تنها گاهی به هم نگاهی ...
نا گاه انگشت های « هیس» مارا از هر طرف نشانه گرفتند
انگار غوغای چشم های من و تو
سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود !
قیصر امین پور