درختها


حتی در انتهای این مرداد

پاییز

رژ خوشرنگ لبهاش را

به رخ درختهای این خیابان می کشد !


ما همسایه همیم و هم سایه همین درختها.

باد که می وزد 

همراه رقص برگ ها

شکوفه های تو از دستت می ریزد و

برگ های من از تنم ...


ما درختیم

شبیه درخت های همین خیابان ...

پاییز مهمان همیشگی چنارهاست !



پ ن :

*‌ این روزهای قشنگی که در راه است مرا یاد دلبستگی هایی می اندازد که ...


** "رمضان" در ذهن کودکی من یعنی زمستان یعنی هوای سرد یعنی شبهای بلند

کمی طول میکشد که با رمضان تابستانی نوستالوژی بسازم!


***بلاگفارا تعطیل نکردم / لحظه های قشنگ این ماه را آنجا می نویسم (اولین لینک)

..


به چه کسی بر می خورد

وقتی بگویم "من"

بشقاب ها را که می شویم واژه پیدا می کنم

در سینی برنج کلمه جدا می کنم

و کنار اجاق جمله می سازم ؟


چه کسی این چنین راحت

مثل "من"

نوزاد شعرش را

در آستین پیراهنی

              ـــ که تازه اتویش کرده اند ـــ

به دنیا می آورد ؟

تو می آیی و این اتفاق افتادنی نیست!

گرچه تنها ترینی تو،اما

عشق هم سخت تنهاست،تنهاست

کاش با من دل عاشقی بود

تا بگویم ظهور تو فرداست ...



پشت ثانیه شمار این چراغ قرمز

که اجدادمان دفن شدند و ما خیره به این چراغ به دنیا آمدیم

همه در انتظارند ...


در این ترافیک زمان

که خدا هم محض دلخوشی ثانیه ای را هل نمی دهد

هیچ اتفاقی

          نه از دست های ما

          نه از دیوار این کوچه

                  ــ‌ که پیرزن محل هر روز آب و جاروش می کند _

نمی افتد


و درعادت به رنگ این چراغ

ماشین ها خاموشند!


تو اما می آیی

و چراغ سبز می شود

و این اتفاق افتادنی نیست !


این اتفاق را شاید روزی خدا

بعد از آب و جاروی پیرزن

از روی دیوار این کوچه بیندازد !