شهریار کوچولوی من

این نوشته ها قسمت هایی از کتاب شازده کوچولو ئه که وقتی به اینجاهاش رسیدم گریه ام گرفت..

چون اتفاقی  وقتی داشتم میخوندم حسابی دلم از یکی گرفته بود و خیلی هم ازش دور بودم ...

...

 

 

شهریار کوچولو گفت : بیا با من بازی کن

روباه گفت : نمیتوانم هنوز اهلیم نکرده اند.!

-: اهلی کردن یعنی چه ؟

-: چیزی که پاک فراموش شده . معنیش ایجاد علاقه کردن است ! تو الان برای من هزاران پسر بچه ی دیگری . و به هم هیچ احتیاجی نداریم . اما اگر منو اهلی کنی هردومان به هم نیاز پیدا می کنیم .

تو برای من میان همه عالم موجود یگانه ئی می شوی و من برای تو .!

 

 

آدم فقط از چیز هایی که اهلی میکند می تواند سر در آورد . آدم ها دیگر برای سر در آوردن وقت ندارند .

همه چیز را همینجور حاضر آماده از دکان ها می خرند . اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست تو اگر دوست می خواهی خوب مرا اهلی کن ...!

 

 

اما آدم اگر گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را

به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد .


پ ن




 تو این زمونه با این مردماش باید یاد بگیریم اهلی نشیم

چون ممکنه آخرش تو سیل گریه هامون غرق بشیم ...

کاش دل نبود تا اهلی نمیشدیم ...

شاملو...

خسته نباشید دوستای خوبم ..

قسمت هایی از بعضی شعر های شاملو رو براتون میذارم

امیدوارم خوشتون بیاد..


 

نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامون من همه چیزیِ  به هیات او در آمده بود

آن زمان دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست ...!

**********************************

میان آفتاب هایِ همیشه

                          زیبایی ِ تو

لنگریست_

                 نگاهت

                                       شکست ِ ستمگریست_

و چشمانت با من گفتند

 که فردا

                                       روزِ دیگری ست_

*******************************

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه ی پنهان ِسکوت ات را آشکاره کن

و هراس مدار از آن که بگویند

ترانه ئی بیهوده می خوانید .

چرا که ترانه ی  ما

ترانه ی بیهودگی نیست

چرا که عشق

حرفی بیهوده نیست

حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید

 به خاطر فردای ما اگر

                                بر ماش منتی است.

چرا که عشق خود ، فرداست

خود ، همیشه است  

بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورم

از معبرِ فریاد ها و حماسه ها

چرا که هیچ چیز در کنارِ من

از تو عظیم تر نبوده است

که قلبت

چون پروانه ئی

ظریف و کوچک و عاشق است ... !

*********************************                                                                                                 

 

مرا تو بی سببی نیستی

براستی صلت کدام قصیده ای ای غزل ؟

ستاره بارانِ جواب ِکدام سلامی به آفتاب

از دریچه ای تاریک ؟

کلام از نگاه تو شکل می بندد

خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی !

                                                                                                                                                                                     احمد شاملو

کوچه باغ بچگی...

چه قدر خوب می شد حالا که رابطه ها هستند لا اقل دو طرفه بودند

کاش  لا اقل وقتی سد پشت چشمانم سوراخ می شد

و قطره های اشکم که سال های سال درون چشمم

  تبدیل به دریایی شده بود

به بیرون می ریخت

پترسی چون تو می بود تا جلواش را بگیرد ...

 

کاش وقتی مانند برگ های کتاب کبری

 در حال پرپر شدن زیر شلاق نگاه تو بوددم  

با تصمیمی کبری تر از تصمیم کبری نجاتم می دادی...

کاش وقتی در عطش نداشتنت له له می زدم

و چون تشنه ای در بیابان به دنبال جرعه ای مهر و محبت

از دریای لطفت بودم ، سفره ای به زیبائی و شکوه سفره ی کوکب خانم می انداختی

و در آن با مهرو نور و دوستی از من پذیرایی می کردی ...

باز دیوانگی و باز سر زدن به کوچه باغ های کودکی ...

چه قدر زیباست که تو در کودکی من هم جریان داری

در برگ برگ کتاب هستیم ...

در خط به خط داستان زندگیم...

نمی دانم می دانی یا نه ؟؟

من از همان تاریخ 1/1/1 می شناسمت ...

به زیبایی خودت قسم راست میگویم...

عادت آدم ها

بودن ما آدم ها همیشه

عادت است برای دیگران

و نبودنمان شاید

یک اتفاق...!

همیشه فکر میکردم

نبودنم برای تو

یک حادثه است !

غافل از اینکه

برای آدم ها

حادثه ها هم عادت می شوند....!