اگر نباشی هم ...

این روزها یه جور هایی شده ام
تورا دیگر نمی گویم چون تو
از اول هم یه جورهایی بودی !!!

باز فکر میکنم...! چه میخواستم بگویم ؟؟؟ یادم نمی آید..................................
آها حتما ً باز هم همان حرفهای تکراری و دل خوش کُنَک......!!!!
اصلا مگر دیگر مهم است ؟؟؟ هر اتفاقی میخواهد بیفتد مهم نیست .... به درک.!
اگر بیایی خوب است ...
نیایی هم زیاد بد نمیشود ...
شاید فکر میکردم آسمان به زمین خواهد آمد
ولی نه ... اتفاق های روز های قبل بی وجود توهم انجام میشود...
مثلا امروز هم خورشید طلوع کرد و هنوز آسمان آبی است
وفردا هم همینطور خواهدبود ... مطمئنم
حتی اگر تو نباشی ...
بعد از تو
نامهربان خواهم شد ولی هنوز عاشق خواهم ماند...
سنگ خواهم شد ولی گریه هم خواهم کرد ...
نمیبخشمت ولی هنوز دوستت خواهم داشت ...

یادم رفت ...

امروز یادم رفت برای رفع تشنگی بارون دعا کنم
یادم رفت زمستون نزدیکه و
من باید برای پیدا کردن یک لونه برای کلاغ پرحرف محله مون
منت اون کاج پیر و بد اخلاق رو بکشم ...!
امروز اینقدر بدعنق و بی حوصله بودم که وقتی
از جلوی بقالی جعفر آقا رد شدم
یادم رفت سر به سرش بذارم تا یه کم از حال و هوای
ننه خاتون بیاد بیرون و زیاد هم به بچه های بی معرفتش فکر نکنه
حتی یادم رفت بهش سلام کنم....
امروز وقتی که بارون میومد یادم رفت
پنجره اتاقمو باز کنم تا بارون بیاد تو
و پرده و فرش هارو خیس کنه ...
بعد مامان بیاد و دعوام کنه و من
از همین ترشرویی هاش احساس کنم
روز به روز بیشتر دوستش دارم....
اصلا امروز کلاً یادم رفت زنده ام ....
کاش فردا یادم نره ...

یواش یواش

تو کنارم بودی ولی من احساس نمی کردم که داری یواش یواش دور میشی . آنقدر یواش که من هنوز فکر میکردم تو هستی
بقیه میدیدن و من نمیدیدم که داری آروم آروم میری . بهم میگفتن ولی اونقدر بهت اعتماد داشتم که باورم نمیشد
_ باهاشون شرط بسته بودم ..._
صبح شده بود . بیدارشدم ...
– چه قدر خواب های بدی دیده بودم –
به امید دیدن دوباره ی تو پاشدم اما........................
فقط یک چیز از تو مونده بود ... جای پای تو بود و همین دیگه...
همینطور خیره بهشون نگاه میکردم – حرف نمیزدم – فقط نگاه بود و سکوت ...
-شرطو حسابی باخته بودم-
بقیه فکر میکردن دیوونه شدم ...
یکی گفت : گریه کن ، عقده هاتو خالی کن . سبک میشی .
من حالا فقط به یه چیز فکر میکردم:
برای گریه کردن خیلی وقت داشتم – به اندازه تموم عمرم وقت برای گریه داشتم-
می خواستم این چند لحظه رو فقط به جای پاهات نگاه کنم
می ترسیدم گذشت زمان همین آخرین یادگاری ها رو هم ازم بگیره ...!

وقت برای گریه زیاده ، بذارین الان فقط نگاه کنم
فقط نگاه...