کوچه های بیدار

   سمت چشمان تو را حفظند

   واژه هایی که در چراغ خاموش اتاق هم راه می روند 


   اما من عصای سفید احساسم را به زمین می زنم

   و کور مال کور مال

   خودم را می زنم به کوچه خواب!


   تا به دروغم لبخند میزنی

   اتاق روشن میشود از دو خورشیدی که روی یک ماه طلوع کرده اند!


   واژه ها رسیده اند به خیابان چشمانت

    میدان دهان من

   دور میزند قدمهاشان را 

   و من دوباره در نیمه شبی صادق

   سحرخیز می شوم!


   حالا آهنگ عصای من

   تمام کوچه های بیدار را شاعر می کند ..