نوبت محرم شد ...

خودمانی می نویسم

نه از درد هایم گله دارم ، نه از دوریم ...

تنها به همین قطره اشکی که به هوای تو میریزم سبک میشود دلم .

و همین بس برایم که همیشه زیر پرچم سیاه تو که مینشینم ،  به حرمتش ، سیاهی چهره ای را که گاهی تو را از یاد میبرد ، گاهی خدا را ، گاهی خود را ... نمیبیند


بی صدا گریه می کنم برای غم هایی که آنقدر بیصدا نشستند روی دلم تا هیچکس نشنود هیاهوی وجودی را که میشکند زیر این سکوت ...

من بی قرارم

این روزها که میرسد من بی قرارم

 

دلم را فقط اشک هایی سبک می کند که در ماتم خود میریزم

به عزای خودم باید بنشینم به عزای مردم

وقتی غریبی تو را حتی در این روزها هم حس میکنم ...


ما به اسم تو برای مشکلات روزمره دنیاییمان اشک میریزیم

تو برای سفر آنور خطمان دعا کن .




{دعا کنید ... دعا کنید ... دعا کنید ... دعایم کنید .}