دقیقا بدون عنوان

به آوای بی صدای تنهایی ها:



زمستان نزدیک است 

حالا که رفته ای

کاش لا اقل ‍‍‍‍ژاکت گرم دوستیمان را

تار به تار و پود به پود

اینقدر راحت از هم باز نمیکردی !

شاید به حرمت همان هم که بود یخ نمیزدم! 


گیرم کسی پیدا شود ...

مطمئنم که ژاکتش بوی کسی دیگر میدهد !


حالا بعد این همه مدت 

لا اقل خوبی اش به این است که رنج ها  

شاعرکی از من ساخته اند !


و بغض ها

کنار واژه های از تو باوفاتر جایشان امن تر است!



من میتوانم...


می لرزم 

اما مثل یک پالتو 

      -که سرما را در ابهت خود آب می کند-  

رنج هایم را به سخره میگیرم !!

آزادی

اینقدر  دستانت را به هم نفشار

این دوست داشتن نفس گیر است

       بسته راه گلویم را!

   ..

   ..

خودم را به مردن می زنم 

همینکه مشتت کمی  باز شد ،

    پرواز می کنم!


حتی پرنده ها هم روزی از آسمان خسته می شوند .! 


غدیر ، طلوع ولایت

دشتی نظاره گر این شکوه 

که هر که را من ولی ، زین پس علی ولی 

ناگه

خورشیدی میان دستان برگزیده و برتر جان گرفت 

آیه ای نازل شد 

و برکه ای مفتخر شد به نام یک عید...!


عیدتان مبارک  

کویر

کویر ، 

نه تنها عظمت 

که حرمت هم دارد ...

مروارید دانه های خیس زحمت 

که زیر سوزش تازیانه ی آفتاب 

از صدف پیشانی به خاک می افتند 

ستاره های کویر اند...!

روز ها به روی خاک و

 شبها به صفحه ی آسمان ...!



اثبات بودن

هر چقدر هم که به خود تلقین کنم

وجود ندارم ، نیستم 

باز هم برای دور کردن یک مگس مزاحم 

دست تکان میدهم دور سرم 

و این 

دقیقا اثبات بودن است ...!





برای زنده ماندن فقط هوا لازم نیست 

اما برای زنده نماندن ، نبود هوا کافیست !

سفر به سمت مشرق نور

همه آنها که کبوتر همانجا نیستند ..

بعضی هاشان ...


کبوتر دل من هم چند روزی میشود که رفته سفر ...



 

هزارمین ...

صد بار سرودم ، صد و یک بار ، ولی کافی نیست 

این سجده و این لابه و این شرم دگر کافی نیست 

خواهم که دمی از سر اخلاص روم بر در دوست 

هر روز گنه کردن و صد توبه بی شرم دگر کافی نیست !

همدردی با تو ، ای ستاره

پیشگفتار : می گفت تا مساله کشور خودش را حل نکند به تو فکر هم نخواهد کرد !

حالا مسایل بحرانی (!!!) اینجا چه بود  ؟؟ نمیدانم ...*




ناراحت نباش عزیز 

چه او فکر بکند ، چه نه 

چشمان تو هنوز بارانیست !


حتی نوشته های من  

آفتابی به چشمان تو نمی تاباند ...!


من میدانم 

که فردا باز هم 

با اولین شیون پشت پنجره 

ستاره ای بیوه خواهد شد 

و دخترکش یتیم...


راستی رشیده !

تو هم تا ابد منتظر بمان 

آخر پسر بلند قد همسایه ...


پ ن *: نمی خواستم اینجا را سیاسی کنم ولی بخاطر ستاره این سکوت شکست !

پ ن **: شاید خیلی ها دیگر نیایند ..



آرزو

نمی خواهم اسب های سفید آرزو

بهانه ی من شوند 

برای دیدنت...


چیزی نمی خواهم 

و برای من 

همان شاخه ی صداقتی که بر لب داری 

و آن رد نورانی عشق بر سینه ات

کافیست...


چیزی نمی خواهم 

چرا که اسب ها دیر به مقصد می رسند .


تو 

ولی 

زودتر بیا ...

ای تو که همه اسب ها 

آرزوی مرکب بودنت را دارند !


آقای مهربان شب گرد








ای زائر همیشگی کوچه های شب

ای پدر همیشه ناشناس یتیمکان



مرهم زخم های همگان بودی و تو را کسی مرهم نبود

درد های همه را شنوا بودی و

کسی شنوای درد تو نبود

یارای شنیدن درد های متعالیت نبودشان


و درد هایت را

از گوش چاه

به دل زمین نعره میزدی !


و چاه

این دیرینه یار

پس از فاطمه ...!


و چه درد مضاعفی ...

که از نعره هایت هم

سکوت غفلت کوفیان نمی شکست



و امشب که ،

چراغ چشمان خسته ات خاموش شد

برق ذوق نان جو در چشمان یتیمان بی فروغ گشت !



آقای مهربان کوچه گرد!

چه غریبانه زهر و شمشیر

پاسخ سلام هایت شدند

چه غریبانه رفتی ..!



و حال بعد از تو

کوچه های رنگ و رفته شهرمان

بی شبگرد می ماند !

و یتیمانمان  بی پدر ...

و زخم هایمان بی مرهم ...

...۲

انگار  

تا آسمان چشمهایم را بارانی نکنی   

دستبردار این دل ابری نیستی ...! 

اما مطمئن باش  

این بار  

حتی اگر  

سیل هم بیاید  

به پاهایم می گویم  

راه خانه ات را گم کرده ام ...! 

  


بیا  

ولی نه به این خاطر که من دلتنگم  

نه بخاطر جای خالی تصویر دو نفره مان  

روی شیشه ی پنجره !

اینبار برای تسکین بی قراری  

 آن چیزی که  

در سینه ات می تپد بیا.

هلال ضیافت

این روز ها به بال ملائک نزدیک تر میشویم  

ماه خداست دیگر ...  

به دروازه های تمام باز عرش نزدیک میشویم ! 

 راستی ، میدانستی ؟

در روزه هر چه تشنه تر شویم  

سیراب تر میشویم ...؟!

...1

برای شادی روح زخمی ام  

همه ی پنج شنبه ها را  

فریاد خیرات میکنم ...!

ودر هیاهوی خسته ی این فریاد ها  

صدای فاتحه نخواندنت...!  


 

مرده ام   

.

 کسی نیست روی قبرم  

گل پرپر کند ...! 

 

و تنها فایده مردنم همین میشود  

که گل ها کمی بیشتر زنده می مانند!

رژه

صورت به صورتم که میگذاری  

هوای شرجی نفس هایت  

می وزد به گردنم ! 

و پیاده نظامان مژگانت  

رژه می روند در انحنای خیابان گونه ها...!  

بالا... 

پایین... 

بالا.. 

پایین 

.. 

 

...

لیلای من  

این روز ها روز های خوبی نیست  

این روز ها که تو به لیلای درون قابت دل بسته ای  

و لیلا بودن خود را از یاد برده ای...! 


 

محبت یخی ، عشق یخچالی ..! 

گلم ... 

دست های همیشه  گرم الهه ها که  

به خونِ یخ ِ بی وفایی ها آلوده نمیشد ! 


 

رویا هایم را پاک و زلال کردم  

تا مثل آینه ها باشد ! 

دریغ ..  

که عمر آینه ها کوتاست! 

چند شعر کوتاه

دلم نگرفته از اینکه رفته ای  

دلگیرم از همه ی دوست داشتن هایی که گفتی و نداشتی 

  


آه مهتاب به دیواره ی خورشید چرا می تابی ؟ 

به شب خفته دلان هم کمکی نور بریز..! 


 

از گلایه ها که بگذریم  

لبخندت بهترین بهانه تماشای توست ..!