«فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ...»
سوره فتح آیه 26 ـــــــــــــ
از فروردین 10 روزی نگذشته بود که زیر باران همیشگی شمال ، نزول اجلال کردم!!
شدم سین هشتم سفره جنگل و دریا ...
سینی که تنها صفتش "آرامش" بود و تنها چیزی که نداشت ، اتفاقا همان "آرامش"!
از همان اول حیاط بازی بچگی هام صحن های بی انتهای حرم بود و همبازی هام کبوترها ...
چند وقتی هم این اواخر مهمان انار و زعفران و ستاره بودم ...
کویر "شاعر" که نه ، دیوانه ام کرد و پس فرستادم به همان جایی که بودم ...
همین.
در ضمن استفاده از مطالب تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است .در غیر اینصورت "پیگرد قانونی" را نمیدانم ، اما " گناه" ،،، حتما دارد!
شعر ها و دست نوشته های سکینه تاجی
ادامه...
سترون سیاهی از درون کاهدودِ پشت دریا ها بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان به دنبالش سیاهی های دیگر آمدند از راه بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان سیاهی گفت: - « اینک من، بهین فرزند دریاها، شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد. چه لذت بخش و مطبوع است مهتابِ پس از باران، پس از باران جهان را در غرقه در مهتاب خواهم کرد. بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من، ز خورشیدی که دایم می مکد خون و طراوت را. نبینم…. وای!…. این شاخک چه بی جانست و پژمرده ….» سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا. زبردستی که دائم می مکد خون و طراوت را، نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید. مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر، نگه می کرد غار تیره با خمیازه ی جاوید. گروه تشنگان در پچ پچ افتادند : - « دیگر این همان ابرست کاندر پی هزاران روشنی دارد» ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده : - « فضا را تیره می دارد، ولی هرگز نمی بارد.» خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول آسا غریو از تشنگان برخاست: - « باران است…. هی!….. باران! پس از هرگز.. خدا را شکر… چندان بد نشد آخر…» ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران به زیر ناودان ها تشنگان، با چهره های مات، فشرده بین کف ها کاسه های بی قراری را. - « تحمل کن پدر…. باید تحمل کرد…» - « می دانم، تحمل می کنم این حسرت و چشم انتظاری را…» ولی باران نیامد… - « پس چرا باران نمی آید؟ » - « نمی دانم، ولی این ابر بارانی است، می دانم. » - « ببار ای ابر بارانی ! ببار ای ابر بارانی ! شکایت می کنند از من لبانِ خشکِ عطشانم .» - « شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد» صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا. ولی باران نیامد … - « پس چرا باران نمی آید ؟» سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا. گروه تشنگان در پچ پچ افتادند : - « آیا این همان ابرست کاندر پی هزاران روشنی دارد؟ » و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهر آگین:
.................................................
سارا جان عبادات شما مورد قبول حق . ممنونم از حضور شما .
سلام ضیافت روح درسفره های سادگیتان مبارک! سه مهمانی بایک دعوت سه نشان بایک تیردر"زیرپای آینه" 1.شعرکوتاه www.rafighnia.blogfa.com 2.رستم قاتل! www.mirazim.blogfa.com 3.شعرکوتاه مدرن ترکی-آذری بنده www.khan-choban.blogfa.com 4.تشریف فرمای شماباعث مسرت می باشد 5.شایسته ترین ماه حلول آرزوهایتان!
سلام آبجی سارا نماز روزتون قبول این دفه من اومده ازت گله کنم چرا بی خبر آپ می کنی؟ در ضمن دفتر عشق نویس با غزل معیار بزرگی آپ شد ................................... سلام آقا دلم تنگ است امروز برایم ناله آهنگ است امروز دروغ و کفر معیار بزرگی است چه گویم حرف .................! .................................... موفق باشی و عاشق یا حق
سلام شعر زیبایی بود راستش من یک سالی هست که شعر مینویسم و می خواستم شمامرا راهنمایی کنید که چه مطالعه ای داشته باشم و کجا جلسه شعر برم، خود شما از کدام جلسه در تهران استفاده می کنید ممنون مریم
ضیافت الهی بر شما مبارک
سترون
سیاهی از درون کاهدودِ پشت دریا ها
بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان
به دنبالش سیاهی های دیگر آمدند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت:
- « اینک من، بهین فرزند دریاها،
شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد.
چه لذت بخش و مطبوع است مهتابِ پس از باران،
پس از باران جهان را در غرقه در مهتاب خواهم کرد.
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من،
ز خورشیدی که دایم می مکد خون و طراوت را.
نبینم…. وای!…. این شاخک چه بی جانست و پژمرده ….»
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا.
زبردستی که دائم می مکد خون و طراوت را،
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید.
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر،
نگه می کرد غار تیره با خمیازه ی جاوید.
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند :
- « دیگر این
همان ابرست کاندر پی هزاران روشنی دارد»
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده :
- « فضا را تیره می دارد، ولی هرگز نمی بارد.»
خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول آسا
غریو از تشنگان برخاست:
- « باران است…. هی!….. باران!
پس از هرگز.. خدا را شکر… چندان بد نشد آخر…»
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران
به زیر ناودان ها تشنگان، با چهره های مات،
فشرده بین کف ها کاسه های بی قراری را.
- « تحمل کن پدر…. باید تحمل کرد…»
- « می دانم،
تحمل می کنم این حسرت و چشم انتظاری را…»
ولی باران نیامد…
- « پس چرا باران نمی آید؟ »
- « نمی دانم، ولی این ابر بارانی است، می دانم. »
- « ببار ای ابر بارانی ! ببار ای ابر بارانی !
شکایت می کنند از من لبانِ خشکِ عطشانم .»
- « شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد»
صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا.
ولی باران نیامد …
- « پس چرا باران نمی آید ؟»
سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا.
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند :
- « آیا این
همان ابرست کاندر پی هزاران روشنی دارد؟ »
و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهر آگین:
.................................................
سارا جان عبادات شما مورد قبول حق .
ممنونم از حضور شما .
سلام
ضیافت روح درسفره های سادگیتان مبارک!
سه مهمانی بایک دعوت سه نشان بایک تیردر"زیرپای آینه"
1.شعرکوتاه www.rafighnia.blogfa.com
2.رستم قاتل! www.mirazim.blogfa.com
3.شعرکوتاه مدرن ترکی-آذری بنده
www.khan-choban.blogfa.com
4.تشریف فرمای شماباعث مسرت می باشد
5.شایسته ترین ماه حلول آرزوهایتان!
سارا .ت عزیز سلام
نتایج نظر سنجی شاعران برگزیده وبلاگنویسان شعر وا ادب اعلام شد
بخاطر بذل توجه از شما متشکرم
سلام خوبی؟
طاعات و عبادات قبول حق
___♥♥♥ اومدم بگم....
__♥♥_♥♥ آپم
_♥♥___♥♥ آپم
_♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ آپم
_♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آ پم
_♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ آپم
__♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم
___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم
____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم
____♥♥___♥♥__♥♥آپم
___♥___________♥آپم
__♥_____________♥آپم
_♥_____♥___♥____♥آپم
_♥___///___@__\\__♥آپم
_♥___\\\______///__♥آپم
___♥______W____♥آپم
_____♥♥_____♥♥آپم
_______♥♥♥♥♥آپم
منتظرتم
سلام آبجی سارا
نماز روزتون قبول
این دفه من اومده ازت گله کنم چرا بی خبر آپ می کنی؟
در ضمن
دفتر عشق نویس با غزل معیار بزرگی آپ شد
...................................
سلام آقا دلم تنگ است امروز
برایم ناله آهنگ است امروز
دروغ و کفر معیار بزرگی است
چه گویم حرف .................!
....................................
موفق باشی و عاشق
یا حق
سلام
ممنون که اومدی
شعر زیبایی بود
موفق باشی
سلام سارا .
قشنگ بود .
ممنون از دعوتت.
سلام سارا عزیز
خوشحالم از این آشنایی
التماس دعا
بیا سراغم
نرم و آهسته ...
سلام شعر زیبایی بود راستش من یک سالی هست که شعر مینویسم و می خواستم شمامرا راهنمایی کنید که چه مطالعه ای داشته باشم و کجا جلسه شعر برم، خود شما از کدام جلسه در تهران استفاده می کنید
ممنون
مریم
هر چند که از خیالت دور باشم
...
..
اما در خاطرم می مانی
...
....
ـــــــــــــــــــــــــــــ
عالی بود و دلنشین
مثل همیشه