امشب از قصه دیرینه دنیای شما می گویم
از هیاهوی شبی در وزش وحشی باد
بر پیکره شهری سست
بر هیمنه خاکی آدمهایش ...
دست ها در جیب و
چشم ها رو به زمین
هیچکس را انگار
سر جنگی نیست با این طوفان
شانه رهگذران لرزان
و زبان پشت حصار دندان...
باد مغرور به این وحشت سنگین سکوت میتازد
وقتی از مردم این شهر کسی
پاسخ سیلی طوفان را با
ناسزا حرفی و پرخشم نگاهی
نمیداد جواب.
آخرین ضجه خود را زد باد
و کلاه نو کودک را
پیشکش کرد به ابر
پسرک در پی باد
آسمان شاد که : "آه ... زندگی رخت نبسته است از این شهر هنوز!"
شب دگر خسته و طوفان خسته
پسرک نومید باز همپای پدر !
آسمان نومید از جسد خفته شهر
ابر میگرید بر قصه غصه دیرینه شهر ...
کو صدایی که به شب آویزد ؟
تلخ اما زیبا بود
ازت ممنونم...
ضمنا سارای عزیز
خوشحالم که تجربه هاتو دوست داری
وقتی چیزی رو مینویسی
تمام احساستو نوشتی
شاید بعدا بتونی زیبت ترش کنی
اما هرگز حذفش نکن
با نظرت برای پست قبلی کاملا موافقم
خوشحالم که کسی حرفمو می فهمه
با اجازتون لینکتون کردم
اما متاسفانه چون شما بلاگ اسکای هستید
من به روز شدنتونو نمیتونم متوجه بشم
ممنونم
شما رو هم در اولین فرصت لینک می کنم
سلام
::::::::
گاهی اوقات
چکیدهء باران برایم
فوران اشک می شود!
ومن
این غم را هرشب
به حرمت آبی چشم دخترک همسایه می بخشم.
گاهی اوقات نیز
بوران برف برایم
فوران اشک می شود!
ومن
این شوق را هرروز
به حرمت آبی چشم دخترک همسایه می بخشم.
شب وروزم ازآن کیست؟
من؟...
ویاچشمهای همسایه؟!!...
:::::::::
رفیق نیا
سلام سارای عزیز
ممنون از حضورت گرامی
شعر زیبایی بود
تجربه ی جدید و زبان تازه ای داشت
اما من کارهای قبلیت رو بیشتر دوست داشتم
شاد باشی و شاعر.
سلام
خوندم شعر و با زبان موزونش
این روزا داری همه چیو امتحان میکنی!
امیدوارم به زبان دلخواهت برسی
و شعرت و دوست داشتم
ممنونم
موفق باشی
ممنون از نظرتان
ولی شعر نو موزون تجربه جدیدم نیست
کار های اینچنینی قبلا هم داشتم که در اینجا هم منتشرش کردم
سلام سارا
خواندم اثر اخیرت را
ممنون از دعوتت .
سلام عزیز
خوبی؟
شعرت رو خوندم و لذت بردم
کار خوبی بود و تفکر پشت کلمات رو دوست داشتم
وزن هم خوب رعایت شده بود
ممنون
سلام
سارای عزیز کارت را خواندم زبان شعر کمی رنگ قدمت به خود گرفته بود بیشتر می آیم ودر مورد ش صحبت می کنیم
سروده تان حال و هوای اشعار دهه 40 را برایم زنده کرد شاید تشابه شرایط حاصل این اتفاق باشد
باد مغرور به این وحشت سنگین سکوت میتازد
در این بند از شعرسکته ای وجود دارد که باید رفع شود سکوت و میتازد در پی هم بخوبی تلفظ نمی شوند.
با سلام سارای عزیز
شعر زیبایی بود و مفهوم شعر هم زیبا با اینکه زبان شعر قدیمی بود با این حال خوانش شعر به جز در مواردی که در خوانش سکته ایجاد میکنه خوب بود .
تنها مسئله ای که میتونم بگم وقتی به پستهای قبلی مزاجعه میکنیم و زبان اون شعرا رو میبینیم این شعر یعنی یک عقب گرد هر چند زیبا هر چند خواندنی ولی فکر نمیکنم برای شاعری که بخواد برای مخاطب شعر بنویسه خیلی خوب باشه
شاعر باید در روند شعری خودش مخصوصن در زبان باید تحول ایجاد کنه مگر اینکه شما کلن بخواید در همین ژانر زبانی شعر بنویسید که دیگه اون بر میگرده به سلیقه و تسلط
ببخشید از زیاده گویی
شاد باشید به مهر
سلام
دیر آمدم ببخش
نه
این سارایی که می شناختم نبود
توی آزاد خیلی بهتر داشتی پیش می رفتی
نظر نمی دم
منتظر کار بعدیت می مونم
به روزم
برقرار باشی
سلام ودرود
از سرزدن ها و دعوت های شما ممنون
این پست شما رو خوندم و استفاده کردم
جالب بود و قابل تامل
بروز شدی بی خبر نذار
در پناه حق
سلام گرامی
ممنون از اینکه مرا به خواندن شعری زیبا دعوت کردید .
نیمایی خوبی بود
فقط بعضی جاها سکته داشت
موفق باشی
سلام درود به سارای عزیزم
همه جای شعرت را دوست داشتم
ولی پایانش لحن تو نبود
گرچه این زبان شعری دیگری از تو بود ..
ولی دوستش داشتم ..
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
"حمید مصدق"
###
شعرتون یه مشکل داره...انگار ویرایشش نکردی.میشه کوتاهتر از این بشه.
سلام
شعر خوبی بود و با تفکر نوشته شده بود فقط زبان شعر چند سال جا مونده بود من این رو ایراد نمی دونم اما یک مقدار به بدنه شعر و برداشت معنایی از شعر لطمه وارد می کنه.
با سپیدی کوتاه به روزم و چشم انتظار
سلام
خیلی زیبا بود عزیزم
با شعری از حسین پناهی به روزم
آمدنت را چشم انتظارم...
سلام زیبا بودمثل همیشه
به روزم و آمدنت را چشم انتظارم
سلام شاعر
بیکران لذت بردم خیلی عالی بود
سبز بمان
×اینروزا حتی چیزایی که می بینم رو باور نمی کنم چه برسه به شنیده ها!
×می تونی سراغم رو از بارون بگیری ... البته اگه بباره! البته اگه سراغی مونده باشه!
×دنبال عروسک پنج سالگیم می گردم...
و با غزلی به روزم
سلام.با شعری تازه از خودم به روزم و منتظر نقد و نظر شما
با احترام.
سلام
ممنون از دعوتت عزیز
شعری بود که تونسته بود به نحو احسن ذهنیتتون رو خالی کنه امما شما که زیاد نوشتید باید بهتر از همه بدونید که جنبه زیبایی کار هم به نوبه خود مهمه ولی این جنبه احتمالن روش کم کار شده بود
دوستانه: یه بار دیگه این شعر رو روتوش کنید
پویا باشید
سلام ودرود
جالب بود و قابل تامل
خواندم و استفاده کردم
شما را به خواندن دو غزل و رباعی دعوت می کنم
در پناه حق
صبح
راس باز شدن چشمهات خواهد بود
تا من امانت آسمان را برگردانم
و این زندگی ی شاعرانه ای ست
که تنها تو
می توانی درکش کنی .
با شاعرانه به روزم
سلام دوست گرامی.
ممنون از حضورت
و همچنین از لطفت.
شعر شما هم زیبا بود مثل همیشه
گاهی کلام ذاتن سنگینه گاهی نوع کلام به ظاهر سنگینه...نمیدونم کدوم سنگینی حقیقتن میریزتم...
شاید بی ربط باشه ولی سردی مردمی که تو کلامت بود منو یاد این شعر انداخت...
سلامت را نخواهند پاسخ گفت...
سرها در گریبان است...
زمستان است...
زمستان است.
سلام
هرسال محرم می رسد ومانمی رسیم!
هرماه که محرم نمی شود تا ما برسیم!
دعوتید به خودآیی!!!
لحظه هایتان عاشورایی!
سلام ودست مریزاد...
.
سلام.
مدتی هست که کرهای شما رو دنبال میکنم.خوشحال میشم نظر شما رو در مورد کارهام بدونم.
سلام ودرود
دعوتید به خواندن دوغزل و رباعی
در پناه حق
zibast va tasir gozar
Va Azad...