بدبختی .....
از دردی که تمام بدنم را گرفته بود ، بیدار شدم و پرستاری را دیدم که بالای سرم ایستاده بود . گفت : ‹‹آقای فوجیما بخت یارتان بوده که از بمباران دو روز پیش هیروشیما جان سالم به در برده اید. حالا اینجا در امان هستید ، توی این بیمارستان.›› با صدای ضعیفی پرسیدم : ‹‹ من الان کجا هستم ؟؟›› گفت: ‹‹ نا کازاکی››
واقعا !!
.
کتاب الهه ی شرقی رو خوندی ؟!
محض اطلاع بگم این کتاب های قرن بوقی رو شما می خونید نه ما !!!!!