دستم به پوچی لو میرود
وقتی نگاه تو
گره انگشتانم را برای پرواز باز می کند.
در تردید بال زدن و باله زدن
در هوای برکه های تو ام!
از آسمان که نمیشود گذشت
از زلال برکه هایت هم !
اصلا نه آب ، نه آبی
بی شانه های تو
قرار این دل بی قرار ممکن نیست
گره می زنم دستم را به شانه های تو
عطر پیراهنت
جواب همه خود خواهی های شاعرانه من است!
درود
اکنون
که تو پیدا نمی شوی
من نیز خود را گم می کنم
شاید ببینمت !
سلام
شعر های زیبایی بودند
همچون جلبک ها
گسترده خویش را
چشمان سبز تو
در آبگیر من....!
درود بر شما
پاینده باشید...
موفق باشی
درودو...دست مریزاد ... به شعردعوتید عزیز !