هنوز شب است
شب ا ست و سیاهی و بس
شب ا ست و من فقط صدای دوستانم را
از ا عمـــاق بیابان های این ا طراف می شــنوم
دوستانم که تنها آنها بودند که در سیاهی شب های تار این شهر تنهایم نگذاشتند
مونس تنهایی شب های من آن ها بودند .
آن ها که وقتی همه مردم شهر در خواب بودند
با من از عشق و محبت ، از وفا ، از سیاهی بیابان و سکوت بی پایانش
واز عشق های خفته در بیابان سخن گفتند
من نمی دانم ، نمی دانم که چرا کسی دوستان مرا دوست نمی دارد؟؟
چرا کسی دوست ندارد صدای دوستان مرا بشنود ؟
من هنوز نمیدانم چرا کسی از پارس و زوزه ی سگ خوشش نمی آید ؟؟
نمی دانم چرا هنوز زوزه ی گرگ وحشتناک و گوش خراش است ؟
چرااااا ؟؟؟؟
کاش شما هم می دانستید که اینان از شما آدمیان وفا دار ترند
کاش می دانستید که آن ها در سکوت و ظلمت نیمه شب
هنوز مرا تنها نگذاشتند
و تا صبح برایم آواز خواندند. تا صبح .....
کاش شما آدمیان می دانستید که اگر زوزه ی سگ در دل شب گم می شد
این سکوت زیبا آواز حزینی کم داشت.!