واژه روی واژه
دل روی دل
بهانه های شادی و غم در هم ...
روزهای زیادی دیده اند
این سطر های خیس ...
این شعر های تر !
می نویسم یعنی بهانه ای هست .
برای غم ، شادی ، زندگی باید نوشت
تا زود بگذرند از سر ثانیه هایی که حبسمان کرده اند در این زندان زمان.
از تو از او ، ازمردم باید نوشت تا نوشته هایت مرهمی باشد بر زخم هایی که میزنندو میروند...
و یا خطی باشد بر خاطراتشان ، بر جای خالیشان ...
چهار سال و 4 روز می گذرد از عمر کودکم!! مادریم سخت تر شده و کودکم این روزها سرکش تر ...
با همین بهانه ها میآییم و میمانیم و میرویم
بهانه میکنم که نباشی زندگی ندارم
سلام
زیبا بود.این روزا سخته نوشتن و سرودن.تبریک میگم که هنوز حوصله ای برات مونده.برقرار باشی.
سلام عزیزم
حس نوشتتو دوست داشتم !
همیشه با احساس بمانی
سلام سارای عزیز ممنون از حضورسبز ودعوتت شرمنده دیر اومدم
وب پرباری داری خواندم و لذت بردم دوباره خواهم خواند
سبز ونویسا باشی مهربان
دعوتی به دوبیتی
سلام
یا غلی
دعوتید به خوانش چند اثر در مکتب ادبی اصالت کلمه.
برقرار باشید...
باران میان واژه های شعر...
میلاد فرزند قلمت پرنور
چه دنیای ... ست این مجازستان
سه نقطه اش برگردن خودت بانو
_______________
نیامدن هایم را ببخشایید این روزها بدجور درس و کتاب درگیرم کرده
زیباست وقتی بی بهانه از این بهانه ها می نویسیم.....
سلام
ممنونم از دعوتتان
خواندمتان
زنده باد
.
انتهای قلم را می جوم
واژه ها درد می کشند
شعر زاده می شود...
سلام قلم جویده!!!
تولد شعرهات مبارک!
(اما یک چیزی تو پرانتز بگم! ای کاش تو شعر زیبای بالا به جای "واژه ها" کلمه ی دیگه ای می نوشتی... این کارت رو خیلی دوست دارم واقعاً زیباست اما هر وقت می خونم با واژه ها درگیر میشم!! نمی فهمم چرا واژه ها درد می کشند؟!! راستی این شعر از خودته دیگه؟؟!!!)
سلام عزیزم
آره این شعر از خودمه
این درد درد منفی ای نیست ... درد زا ده شدن درد به وجود اومدن ...
واژه های ما باید درد بکشند تا شعر بشوند ...
درود سارای عزیزم
عذر بابت تاخیر
کار دلنشین و زیبایی خواندم
دست مریزاد بر سیال احساست
شاعر همیشه شاعره و شاعر خواهد موند چه برای فرزندان خود مادری کنه وچه به مادرش فرزندی...مگه غیرازاینه که هرشعر شاعر فرزند اوست ...بازم مثل قبلی ها برامون از اون شعرایی که پر ازخلاقیت و احساس بود بگو(البته هنوز هم شعرات خوبن ولی اون شعرای قبلی یه چیز دیگه این)جسارتم رو ببخش تغییر به جهت پیشرفت ملزومات حرکت هنری ست من هم با دو تغییر به روز شدم قدم رنجه فرمائید...
جالب است... کودک ات با کودک من در یک ماه زاده شده اند!...
چه تفاهم زیبایی...
نه سارا جان! منظورم این نبود که واژه ها چرا درد می کشند؟! این که همه ی قشنگی کاره... منظورم اینه که چرا واژه ها؟ ببین من این طور فکر میکنم که واژه ها خودشون جزئی از شعری هستند که متولد میشه... مثل اعضای یک کودک که متولد میشه... اینجا مثلاً باید ذهن شاعر درد بکشه برای زاده شدن شعر...
ما یادمون نمی مونه که مثل مادرمون وقت زاده شدن درد کشیدیم ...! کشیدیم
فقط این روزها در برابر این همه درد اون درد ناچیز شده !!
سلام ودرود
پست جالبی بود
خواندم و استفاده کردم
از دعوت شما ممنون
وشرمنده از دیر آمدنم
در پناه حق[گل]
درود شاعر!
حدس میزدم چنین پاسخ کوبنده ای بدی! بله ما هم درد کشیدیم و به دنیا اومدیم...
و اما به یک غزل دعوتی دوست دارم نظر واقعیت رو بدونم منتظرت هستم ... نقد کن... مرسی
باورت داشتم از روز نخست،
آمدی تا باشی،
و پر از شعر،
پر از همهمه بودی،
اما،
هیچ حرفی نزدی،
پر از گفتن دلدادگیت،
پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی،
و فقط خندیدی،
خوب من،
میفهمم
از دو چشمت همۀ حرف تو را،
بی کلام اینجا باش.
آخر اینجا بودن،
نیست محتاج صدا.
بودنت با دل من،
بی صدا هم زیباست
سلام دوست خوبم
ببخش که دیر رسیدم
از پستت لذت بردم
شعر پست قبلی هم فوق العاده زیبا بود...
پس از مدت ها با شعری به روزم...
خیلی زیبا بود
حبس شده ایم در زندان زمان
سلام ودود
با دو غزل بروزم و منتظر نظرات دوستان
در پناه حق
سلام.به خوانش شعر دعوتید
سلام
با یک غزل بروزم و منتظر خوانش ونقد شما
به قول شاعری بیا و لطف کن
میان این همه محال "ممکن" شو!
لحظه ای را بشنویم
گفتن کافیست
دیگران هم حرف دارند
حرف او را بشنو شاید حرف او جواب سوالت باشد
راستی اینی که من نوشتم شعر نبود
دو کلام حرف حساب بود
هزار رحمت به روح حافظ و فردوسی و مولوی و سعدی ها .....
همه با هر حسی که دارند می خواهند از مردم بگویند و هیچوقت وقت من نه خواندم نه دیدم.شاید خود ما خودمان را محصور شده در زندان زمان می بینیم .اگر سرمان را از لاک تنهایی و خود بینی بیرون اوریم عظمت دنیا وبزرگی دردهای مردممان را خواهیم دید و شاید انوقت حرفهایی برای گفتن داشته باشیم با همین کلمات ساده
موفق باشی