هر بار که برای نوشتن قلم به دست میگیرم وصفحه ای از دفترم را می گشایم ، رقص خطوط را در مقابل چشمانم میبینم !
احساس میکنم خط های دفتر آرام و قرار ندارند . گاهی فکر میکنم بعد از این همه نوشتن دیگر خطوط دفتر میدانند از چه و از که می خواهم بنویسم ! کاش بودی و می دیدی که من هرشب تو را به واژه تبدیل میکنم و به آنها می سپارم ! دیگر نام تو را از حفظ شده اند ! واژه هایی که تو را در بر دارند را دوست دارند!
آنها میدانند که واژه ها تو را در خودشان جای داده اند بخاطر همین هرشب مشتاق در آغوش گرفتنت هستند!
گاهی به تو حسودیم میشود ...! خنده دار است نه؟؟؟ چون فکر میکنم دفترم تو را هرشب در کنار خود دارد ولی من نه...!
کاش تو فکری برای بیقراری دفترم بکنی ، کاش روزی دفترم تورا ببیند واحساس عاشقانه ی هرشبِ من وخودش را برایت بگوید ...!
ای کاش ...
درود سارا خانوم زیبا میتویسید امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق باشی
۱ سر به مترسک بزن
سلام سارای عزیز
ممنون از حضور سبزت
عاشقانه مینگری به آنچه باید نگریست
رمز این دید عمیقت به عوالم در چیست
موفق باشی و عاشق یا حق
...........................
روزگازی آسمان در چشمان آبیت پیدا بود
و آبی دریا هم
روزگاری محبت را در گرمای دستانت حس میکردم
و آرامش را هم
روزگاری صداقت در واژه واژه کلامت موج میزد
و احساس هم
روزگاری میگفتی که زندگی در کنار من زیباست
و مرگ هم
ولی افسوس امروز همه را فراموش کرده ای
عشق را
محبت را
صداقت را
و....
و مرا هم
سلام دوست من
نوشته های بسیار زیبایی بود
احساسات لطیف و زیبایی داری
موفق باشی
خدانگه دار
ای سکوت ای مادر فریاد ها . . .
سلام سارا جان
خوبی؟
دختر چقدر قشنگ نوشتی...؟؟؟ :))))
خیلی با احساسی..
همیشه شاد باشی
بای...
صبح که از خواب پا می شد
حس کرده بود که دنیا یه جور دیگه اس
اطاقش تاریک تاریک بود
انگار نه انگار که خورشیدی هست
لباساشو پوشید و زد بیرون
مثل همیشه اولین کارش رفتن سراغ
عشقش بود
طبق معمول یه سنگ ریزه به شیشه زد و منتظر موند
پرده کنار رفت و دخترک پشت قاب پنجره ظاهر شد
لرزید
این نگاه همیشگی نبود
سرد بود
بی تفاوت بود
پرده به جای اولش برگشت
بدون حتی یک تبسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوا سرد بود اما
نه واسه یه تازه عروس
جمعیت پشت سر ماشین عروس
بوق زنان در حرکت بودند
انگار همین چند روز پیش بود که دخترک
به دلیل نارسایی کلیوی چند قدم بیشتر
با مرگ فاصله نداشت
اما خدا خیلی دوستس داشت
که یه نفر درست تو آخرین لحظه حاضر
شد یکی از کلیه هاشو به اون بده
و فقط هم به اون
هیچ وقت نفهمید
اون کی بود
اما چه فرقی می کرد اون الان
خوشبخت بود
و مهم هم همین بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر جون کاری میشه واسش کرد
نه پدر جان با این حماقتی که پسرتون کرده
هیچ امیدی غیر از پیوند نیست
اونم که به این زودیا میسر نیست
آخه کسی که کلیه چپش مشکل داره
چرا باید بره کلیه راستشو اهدا کنه
اما پسر جوون راضی بود
صدای بوق های ممتد توجهشو به بیرون
جلب کرد
انگار عروسی بود
اون شب هر دوشون لبخند میزدن
یه بی وفا به خونه بخت می رفت
و یه با وفا به خونه آخرت
((سمیر))
ــــــــــــــــــــــــــ
موفق باشی و عاشق یا حق
سلام وبلاگ پر باری دارید خیلی لذت بردم تمایل به تبادل لینک و بنر دارید ؟
منتظر خبرتون هستم به امید دیدار شما در کلبه کوچک من و نازنین
راستی اگه زحمتی نیست روی تبلیغاتم هم یه نیم کیلیکی بندازید ممنون میشم
www.date4love.blogsky.com
ای جدایی تو بهترین بهانه ی گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام...!
سلام
ممنون که قدم رنجه کردین و به وبلاگم اومدین
عباداتتون مورد قبول درگاه حق قرا گرفته باشه انشالله
موقع اذان ما رو هم دعا کنین
وبلاگ زیبایی داری . حتما دوباره بهت سر می زنم
موفق باشی
یا علی
سلام خوبی امدم ها گلم