چقدر...

قلبم گرفته ...

هرگز نخواستم بگویم که تورا چقدر

عاشق شدم ؟ چه وقت؟چگونه ؟چرا؟چقدر ؟!

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو

از ابتدای ساده ی این ماجرا چقدر

من را شکست ، ساخت ، شکست و دوباره ساخت !

من را چرا شکست ؟ چرا ساخت ؟ یا چقدر ...؟

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی

عادت نبود حسی از آن ابتدا چقدر

مانند پیچکی که بپیچد به روح من

ریشه دواند و سبز شد و ماند تا...چقدر

تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند

اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر

خوب است با تو با همه بی وفاییت

قلبم گرفته است ، نپرس از کجا ؟ چقدر ؟

 قلبم گرفته است ، سرم گیج می رود

هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 اسفند 1386 ساعت 01:03 ب.ظ http://maheman2008

نامردی اگه وارد اینترنت بشی و به وبلاگ من سر نزنی ...
خیلی هن دلتنگ نباش ...زودی می یاد....
m.t.k

مستشارنظامی شنبه 22 بهمن 1390 ساعت 01:27 ق.ظ http://mostasharnezam.persianblog.ir

سلام دوست عزیز اسم وبلاگتون خیلی قشنگه.راستی ممنون که غزل بنده رو دوست داشتید و اینجا نوشتید

الناز یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 10:50 ق.ظ

هم اسم وبلاگت قشنگه هم شخص متعلق به این اسم."الهه شرقی"
تولدش مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد