فرشته و شاعر:
شــاعر وفرشتـه ای با هم دوست شدند . فرشتــه پری به شاعر دادو شــاعر
شعری به فرشتـــه داد . شاعر پر فرشته را لای دفترشعــرش گـذاشت
و شعر هایش بوی آسمان گرفت و فرشته ، شعر شاعر را زمزمه
کرد و دهانش بوی عشـق گرفت .خـدا گفت :دیگر تمام
شد! دیگر زندگی برای هردویتان دشوار می شـود .
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین
برایش کوچک است وفرشتـه ای
که مزه ی عشـق را بچشد
آسمــان را دیــگر
نمی خواهد.!!